امید، آخرین سنگر زندگی است.
آن وقت که امید، رخت بر بندد، آدمی، تهی از همه چیز، می میرد.
حتی انتظار مرگ هم نمی کشد؛ می میرد. چرا که در بطن انتظار مرگ، امید نهفته است.
از همین رو پی بردم من هنوز هم امید دارم. با تمام اتفاقات، در حال تلاش هستم تا شاید بازی را به تساوی بکشانم.
گویی در رقصی دلبرانه با زندگی، شرکت کرده ام، اما بلد نیستم. لگد میخورم، بر زمین کشیده می شوم و هیچ لذتی نمی برم. امید به تحول و یادگیری این رقص، لذت آتی را به کامم می کشد؛ باز بلند شده، دست به کمر زندگی زده، قدم هایش را نگاه می کنم.
رقصیدن با زندگی، باید هنرمندانه، لذیذ و مهم تر از آن، همراه باشد. آیا من نیز رقص یاد خواهم گرفت؟
تصورم این است که، همراه خوبی برایش خواهم بود.
آهنگ را بارها عوض می کند؛ سبک ها را عوض می کند؛ تمپوی رقصش، بالا و پایین می رود.
کمی باهوش تر باشیم، یک رقص زیبا را، با زندگی، اجرا می کنم.
خ.ش.م
امید ,زندگی، ,کشد؛ ,نمی ,میرد ,خواهم ,با زندگی، ,می میرد ,می کنم ,عوض می ,را به
درباره این سایت